کد مطلب:62607 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:292

اختلاف انسانها در جذب و دفع











افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان، یكسان نیستند بلكه به طبقات مختلفی تقسیم می شوند:

1- افرادی كه نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه كسی آنها را دوست و نه كسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه و ارادت را بر می انگیزند و نه عداوت و حسادت و كینه و نفرت كسی را، بی تفاوت در بین مردم راه می روند مثل این است كه یك سنگ در میان مردم راه برود.

این، یك موجود ساقط و بی اثر است. آدمی كه هیچگونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها جهت فضیلت نیست، بلكه شقاوتها نیز در اینجا مقصود است) نه از نظر فضیلت و نه 21 از نظر رذیلت، حیوانی است غذائی می خورد و خوابی می رود و در میان مردم می گردد همچون گوسفندی كه نه دوست كسی است و نه دشمن كسی، و اگر هم به او رسیدگی كنند و آب و علفش دهند برای این است كه در موقع از گوشتش استفاده كنند. او نه موج موافق ایجاد می كند و نه موج مخالف. اینها یك دسته هستند: موجودات بی ارزش و انسانهای پوچ و تهی، زیر انسان نیاز دارد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم می توانیم بگوئیم نیاز دارد كه دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.

2- مردمی كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه می جوشند و گرم می گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود می كنند، در زندگی همه كس آنها را دوست دارد و كسی منكر آنان نیست، وقتی

[صفحه 22]

هم كه بمیرند مسلمان با زمزمشان می شوید و هندو بدن آنها را می سوزاند.


چنان با نیك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند


بنا به دستور این شاعر، در جامعه ای كه نیمی از آن مسلمان است و به جنازه مرده احترام می كند و آن را غسل می دهد و گاهی برای احترام بیشتر با آب مقدس زمزم غسل می دهند، و نیمی هندو كه مرده را می سوزانند و خاكسترش را بر باد می دهند، در چنین جامعه ای آنچنان زندگی كن كه مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس از مرگ با آب زمزم و هندو نیز تو را از خویش بداند و 22 بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند.

غالبا خیال می كنند كه حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است كه انسان همه را با خود دوست كند. اما این برای انسان هدفدار و مسلكی كه فكر و ایده ای را در اجتماع تعقیب می كند و درباره منفعت خودش نمی اندیشد میسر نیست. چنین انسانی خواه ناخواه یك رو و قاطع و صریح است مگر آنكه منافق و دورو باشد. زیرا همه مردم یك جور فكر نمی كنند و یك جور احساس ندارند و پسندهای همه یكنواخت نیست. در بین مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هست، بد هم هست. اجتماع منصف دارد، متعدی دارد، عادل دارد، فاسق دارد، و آنها همه نمی توانند یك نفر آدم را كه هدفی را به طور جدی تعقیب می كند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پیدا می كند دوست داشته باشند. تنها كسی موفق می شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان

[صفحه 23]

ایده های مختلف را جلب كند كه متظاهر و دروغگو باشد و با هر كسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند. اما اگر انسان یك رو باشد و مسلكی، قهرا یك عده ای با او دوست می شوند و یك عده ای نیز دشمن. عده ای كه با او در یك را هند به سوی او كشیده می شوند و گروهی كه در راهی مخالف آن راه می روند او را طرد می كنند و با او می ستیزند.

بعضی از مسیحیان كه خود را و كیش خود را مبشر محبت معرفی می كنند، ادعای آنها اینست كه انسان كامل فقط محبت دارد و بس، پس فقط جاذبه دارد و بس، و شاید برخی هندوها نیز 23 این چنین ادعائی را داشته باشند.

در فلسفه هندی و مسیحی از جمله مطالبی كه بسیار به چشم می خورد محبت است. آنها می گویند باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت كرد و وقتی كه ما همه را دوست داشتیم چه مانعی دارد كه همه نیز ما را دوست بدارند، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت دیده اند.

اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن كافی نیست، اهل مسلك هم باید بود و به قول گاندی در «اینست مذهب من» محبت باید با حقیقت توأم باشد و اگر با حقیقت توأم بود باید مسلكی بود و مسلكی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعه ای است كه عده ای را به مبارزه بر می انگیزد و عده ای را طرد می كند.

اسلام نیز قانون محبت است. قرآن، پیغمبر اكرم را رحمة للعالمین معرفی می كند:

[صفحه 24]

«و ما ارسلناك الا رحمة للعالمین»[1] .

نفرستادیم تو را مگر كه مهر و رحمتی باشی برای جهانیان.

یعنی نسبت به خطرناكترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت كنی[2] .

اما محبتی كه قرآن دستور می دهد آن نیست كه با هر كسی مطابق میل و خوشایند او عمل كنیم، با او طوری رفتار كنیم كه او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما كشیده شود. محبت این نیست كه هر كسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء كنیم. این محبت نیست بلكه نفاق و دوروئی است. محبت آنست كه با حقیقت توأم باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندنها به شكلی است كه علاقه و محبت طرف را جلب نمی كند. چه بسا افرادی كه انسان از این رهگذر به آنها علاقه می ورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف می بینند بجای قدردانی دشمنی می كنند. به علاوه و محبت منطقی و عاقلانه آنست كه خیر و مصلحت جامعه

[صفحه 25]

بشریت در آن باشد نه خیر یك فرد و یا یك دسته بالخصوص. بسا خیر رساندنها و محبت كردنها به افراد كه عین شر رساندن و دشمنی كردن با اجتماع است.

در تاریخ مصلحین بزرگ ، بسیار می بینیم كه برای اصلاح شؤون اجتماعی مردم می كوشیدند و رنجها را به خود هموار می ساختند اما در عوض جز كینه و آزار از مردم جوابی نمی دیدند. پس اینچنین نیست كه در همه جا محبت، جاذبه باشد بلكه گاهی محبت به صورت دافعه ای بزرگ جلوه می كند كه جمعیتهائی را علیه انسان متشكل می سازد.

عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سختترین دشمنان علی بود. علی خوب می دانست كه این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناك است. دیگران هم گاهی می گفتند كه آدم خطرناكی است، كلكش را بكن. اما علی می گفت قصاص قبل از جنایت بكنم؟! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمی توانم بكشم. او قاتل من است نه من قاتل او، و درباره او بود كه علی گفت: «ارید حیاته و یرید قتلی»[3] . من می خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او می خواهد مرا بكشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و كینه می ورزد.

و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاقها و مزاجهائی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت.[4] .

[صفحه 26]

مردمی كه دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما

[صفحه 27]

دوست ساز نیستند. اینها نیز افراد ناقصی هستند، و این دلیل بر اینست كه فاقد خصائل مثبت انسانی می باشند زیرا اگر از خصائل انسانی بهره مند بودند گروهی و لو عده قلیلی طرفدار و علاقه مند داشتند، زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان كم باشد. اگر همه مردم باطل و ستم پیشه بودند این دشمنیها دلیل حقیقت و عدالت بود اما هیچوقت همه مردم بد نیستند همچنانكه در هیچ زمانی همه مردم خوب نیستند. قهرا كسی كه همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممكن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد. اینگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهات شقاوت. وجود اینها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است. چیزی كه لااقل برای بعضیها شیرین باشد [درآن] وجود ندارد.

علی (ع) می فرماید:

«اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم»[5] .

«ناتوانترین مردم كسی است كه از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنكه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند».

4- مردمی كه هم جاذبه دارند و هم دافعه. انسانهای با مسلك كه در راه عقیده و مسلك خود فعالیت می كنند، گروههائی را به سوی

[صفحه 28]

خود می كشند، در دلهائی به عنوان محبوب و مراد جای می گیرند و گروههائی را هم از خود دفع می كنند و می رانند، هم دوست سازند و هم دشمن ساز، هم موافق پرور و هم مخالف پرور.

اینها نیز چند گونه اند، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت. افراد با شخصیت آنهائی هستند كه جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد، و این بستگی دارد به اینكه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد. البته قوت نیز مراتب دارد، تا می رسد به جائی كه دوستان مجذوب، جان را فدا می كنند و در راه او از خود می گذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت می شوند كه جان خود را در این راه از كف می دهند و تا آنجا قوت می گیرند كه حتی بعد از مرگ قرنها جذب و دفعشان در روحها كارگر واقع می شود و سطح وسیعی را اشغال می كند. و این جذب و دفعهای سه بعدی از مختصات اولیاء است همچنانكه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است[6] .

از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع می كنند. مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع [می كنند] و گاهی بر عكس است. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع [می كنند] و گاهی برعكس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر كسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست.

صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه

[صفحه 29]

برای اینكه شخصیت شخص قابل ستایش باشد كافی نیست بلكه دلیل اصل شخصیت است، و شخصیت هیچكس دلیل خوبی او نیست. تمام رهبران و لیدرهای جهان حتی جنایتكاران حرفه ای از قبیل چنگیز و حجاج و معاویه، افرادی بوده اند كه هم جاذبه داشته اند و هم دافعه. تا در روح كسی نقاط مثبت نباشد هیچگاه نمی تواند هزاران نفر سپاهی را مطیع خویش سازد و مقهور اراده خود گرداند. تا كسی قدرت رهبری نداشته باشد نمی تواند مردمی را اینچنین به دور خویش گرد آورد.

نادرشاه یكی از این افراد است. چقدر سرها بریده و چقدر چشمها را از حدقه ها بیرون آورده است اما شخصیتش فوق العاده نیرومند است. از ایران شكست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوی، لشكری گران به وجود آورد و همچون مغناطیس كه براده ها ی آهن را جذب می كند، مردان جنگی را به گرد خویش جمع كرد كه نه تنها ایران را از بیگانگان نجات بخشید بلكه تا اقصی نقاط هندوستان براند و سرزمینهای جدیدی را در سلطه حكومت ایرانی درآورد.

بنابراین هر شخصیتی هم سنخ خود را جذب می كند و غیر هم سنخ را از خود دور می سازد. شخصیت عدالت و شرف عناصر خیر خواه و عدالتجو را به سوی خویش جذب می كند و هواپرستها و پول پرستها و منافقها را از خویش طرد می كند. شخصیت جنایت، جانیان را به دور خویش جمع می كند و نیكان را از خود دفع می كند.

و همچنانكه اشاره كردیم تفاوت دیگر در مقدار نیروی جذب است. همچنانكه درباره جاذبه نیوتن می گویند به تناسب جرم جسم و كمتر بودن فاصله، میزان كشش و جذب بیشتر می شود،

[صفحه 30]

در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحیه شخص صاحب جاذبه متفاوت است.


صفحه 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30.








    1. سوره انبیاء، آیه: 107.
    2. بلكه او نسبت به همه چیز مهر می ورزید حتی حیوانات و جمادات و لذا در سیره او می بینیم كه تمام آلات و ابزار زندگیش اسمی خاص داشت، اسبها و شمشیرها و عمامه هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینكه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئی برای همه چیز شخصیتی قائل بود. تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حكایت می كند كه او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است. وقتی از كنار كوه احد می گذشت با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبریزش احد را مورد عنایت خویش قرار داد و گفت: «جبل یحبنا و نحبه» كوهی است كه ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم. انسانی كه كوه و سنگ نیز از مهر او بهره مند است.
    3. بحار الانوار، چاپ جدید، ج 42، ص 194 -193.
    4. ممكن است بگوئیم نقمتها نیز مظاهری از عواطف و محبتها است. در دعا می خوانیم «یا من سبقت رحمته غضبه» «ای كسی كه رحمت و مهرت بر خشمت پیشی گرفت و چون خواستی رحمت كنی غضب كردی و خشم گرفتی و الا اگر آن رحمت و مهر نبود غضب نیز نمی بود.

      مانند پدری كه بر فرزندش خشم می گیرد چون او را دوست دارد و به آینده او علاقمند است. اگر خلافی را انجام دهد ناراحت می شود و گاهی كتكش می زند و حال اینكه چه بسا رفتاری ناهنجارتر را از فرزندان و بچه های دیگران ببیند ولی هیچگونه احساسی را در مقابل ندارد. در مورد فرزندش خشمگین شد زیرا كه علاقه داشت ولی در مورد دیگران به خشم نیامد چون علاقه نبود.

      و از طرفی علاقه ها گاهی كاذب است یعنی احساسی است كه عقل بر آن حكومت ندارد كما اینكه در قرآن می فرماید:

      و لا تأخذكم بهما رأفه فی دین الله». (نور: 2(

      در اجرای قانون الهی رأفت و مهرتان به مجرم گل نكند. زیرا اسلام همانگونه كه نسبت به افراد علاقه می ورزد به اجتماع نیز علاقمند است.

      بزرگترین گناه، گناهی است كه در نظر انسان كوچك آید و بی اهمیت تلقی گردد. امیر المؤمنین می فرماید:

      «اشد الذنوب ما استهان به صاحبه». (نهج البلاغه، حكمت 340(.

      سختترین گناهان گناهی است كه گناهكار آنرا آسان و ناچیز پندارد.

      شیوع گناه تنها چیزی است كه عظمت گناه را از دیده ها می برد و آن را در نظر فرد ناچیز جلوه می دهد. و لذا اسلام می گوید هنگامی كه گناهی انجام گرفت و این گناه در خفاء كامل نبود و افرادی بر آن آگاهی یافتند باید گناهكار مورد سیاست قرار گیرد یا حد بخورد و یا تعزیر شود. در فقه اسلامی به طور كلی گفته اند ترك هر واجب و انجام هر حرامی اگر حد برای آن تعیین نشده تعزیر دارد. «تعزیر» كیفر كمتر از مقدار «حد» است كه بر طبق نظریه حاكم تعیین می گردد.

      در اثر گناه یك فرد و اشاعه آن، اجتماع یك قدم به گناه نزدیك شد و این از بزرگترین خطرات است برای آن. پس باید گناهكار را به مقتضای اهمیت گناهش كیفر داد تا باز اجتماع به راه بر گردد و عظمت گناه از دیده ها بیرون نرود.

      بنابر این خود كیفر و نقمت، مهری است كه نسبت به اجتماع مبذول می گردد.

    5. نهج البلاغه فیض الاسلام، حكمت 11.
    6. مقدمه جلد اول خاتم پیامبران، ص 11 و 12.